از همان ابتدا با پیدایش مفاهیم جدید روانشناسی در قرن نوزدهم و ظهور پدیده های بزرگ در تاریخ روانشناسی مانند زیگموند فروید و هم زمان با شکوفایی عصر صنعت و دستاورد های بزرگ علوم تجربی و چهره جدید جوامع مدنی که خود درد های بیشتری بر پیکره جوامع آن زمان افزود ، ما شاهد قوت گرفتن این اندیشه ریشه دار در روانشناسی بودیم که یافته ها درباره انسان های بیمار و دارای اختلال به کل جامعه انسانی تعمیم داده می شد و البته مشکل عمده تر این اندیشه تأثیرگذار ، تک سبب بینی آن بود که ریشه همه مشکلات و اختلالات را در کودکی و ناهوشیار آدمی جستجو می کرد و از اثر سایر عوامل غافل بود.جبرگرایی روانی فروید و این اندیشه وی که مشکلات آدمی در جایی خارج از انسان قرار دارند و عوامل بیرونی هستند که سرنوشت انسان را تعیین می کنند هنوز هم طرفداران پرقدرتی در دنیای روانشناسی دارد.
ویرجینیا ستیر (1) محقق و نظریه پرداز دیدگاه سیستمی در این باره به نکته جالبی اشاره کرده است : « … ما روانشناسی را از این 5 نوع آدم اخذ کردیم : جنایت شناسی را از افراد جانی ، پزشکی را از افراد بیمار ، کار اجتماعی را از بینوایان ، روانشناسی را از افراد کند ذهن و … »
لازم به ذکر است که این دیدگاه کاستی نگر متعصب که محوریت فکری آن در مفاهیم ارایه شده توسط فروید قرار داشت هنوز هم در گستره روانشناسی طرفداران زیادی دارد.
طرفداران دیدگاه سیستمی این انتقادات را علاوه بر روانکاوی بر رویکرد های رفتاری و تربیتی هم وارد آورده اند و دیدگاه های قطعی ، یکسره و متمرکز بر فرد رویکرد های رفتاری که راه را بر یک چشم انداز وسیع و تخمین برآیند نیروهای روانی و تشخیص سیستم های روانی در سطح وسیع می بندد ، مورد حمله قرار داده اند.
درمان های شناختی نیز از تیررس نظریه پردازان سیستمی خانواده درمانی دور نمانده است و ایشان درمان های شناختی نگر را نیز با این استدلال که سازمان شناختی افراد به شکل فردی ساخته نمی شود بلکه در ارتباط با دیگران شکل می گیرد ، زیر سوال می برند.
تولد خانواده درمانی
با ظهور درمان های گروهی به وسیله اسلوسن (2) و مورنو (3) و شکل گیری یک نظام گروهی نگر در رابطه با مشکلات انسانی و قرار دادن انسان در محیط و بررسی وی در این فضا راه را برای پیدایش خانواده درمانی باز کرد. البته ناگفته نماند که صدمات وسیع و عمیق جنگ های جهانی و عدم کارایی درمان های فردی و لزوم استفاده
از درمان های گروهی اثر غیر قابل انکاری در ظهور درمان های گروهی و پس از آن زوج درمانی داشت.
زوج درمانی و در نظر گرفتن دو انسان به عنوان یک واحد ، قدم بزرگی بود در تغییر نگرش و تفکر در رویکرد های روان درمانی ؛ اما هنوز کامل نبود و منظومه کامل خانواده شامل پدر ، مادر ، خواهران و برادران و پدر بزرگ و مادر بزرگ را در بر نمی گرفت.
اسکیزوفرنی چاشنی تغییرات بزرگ
زمانی که باتسون(4) مطرح کرد خانواده و حلقه های ارتباطی افراد خانواده در بروز و تشدید علایم اسکیزوفرنی در یکی از اعضای خانواده موثر است ، توجه همگان بیش از پیش به اهمیت خانواده در اختلالات حاد روانی جلب شد. ویرجینیا ستیر بعد از باتسون و پیروانش ، جی هی لی (5) و جان ویکلند (6) به تحقیقات گسترده ای در این زمینه پرداخته است. بحث پیرامون نقش خانواده در اسکیزوفرنی هنوز هم در جریان است و محققان بعد از باتسون به نحوه تأثیر خانواده در بروز و تشدید بیماری بیشتر پرداخته اند.
آنچه در این بحث مد نظر ماست ذکر تاریخچه درمان های سیستمی نیست. اما لازم به ذکر است که شکل گیری این دیدگاه که همه افراد خانواده بر هم موثرند و حتی کوچکترین اتفاقات در درون خانواده می تواند در روندی پیچیده بر نقش ها ، کارکردها ، ارزش ها و در نهایت بر رفتار و دیدگاه های همه اعضای خانواده تأثیر می گذارد.
این سیستم خانوادگی که ما درباره آن صحبت می کنیم در تـئوری از مرزهای خانواده فراتر می رود و اتفاقات تاریخی و تحولات اجتماعی را هم در بر می گیرد . به عبارت دیگر خانواده یک سیستم باز است که ناگزیر از تعامل با سایر سیستم های اجتماعی می باشد.
در تمام رویکرد های سیستمی روابط علی و معلولی مردود شمرده می شوند . یک نوع رابطه تعاملی چرخه ای و دو سویه که ابتدا و انتهای آن معلوم نیست ، وجود دارد.
آیا رویکرد سیستمی حرف آخر را می زند ؟
اگر جواب ما به این سوال مثبت باشد پس تأیید کرده ایم که تمام دشواری ها را حل کرده ایم و به نهایت پیشرفت علمی رسیده ایم ! اما نه تنها رویکرد سیستمی آخرین حرف را نزده است بلکه در مواردی مراجعان را به درمان های فردی هم توصیه می نماید.
واضح است که مشکلات همه افراد در ریزش ساختار خانوادگی مینوچین یا در فروپاشی سلسله مراتب خانوادگی جی هی لی خلاصه نمی شود. همه افراد از این مشکلات تعریف شده در رویکرد سیستمی رنج نمی برند. به عنوان مثال فردی را در نظر بگیرید که در تعارض انگیزه جاودانگی و واقعیت میرایی قرار دارد و روانشناسان وجودی و انسان گرا بهتر می توانند مشکل وی را حل کنند.
نکته مهم دیگر که دیدگاه سیستمی درباره آن مسکوت مانده است بحث تقسیم اقتدار در خانواده است. به عبارتی این دیدگاه بیان می دارد که بین انسان و محیط رابطه تعاملی وجود دارد ولی مشخص نمی کند که محیط ، دلیل تغییرات است یا از شرایط ایجاد تغییر.
نکته مهم بعدی که دیدگاه سیستمی خیلی کم به آن پرداخته است صحبت درباره ماهیت انسان است یا در حقیقت همان « خود انسان » . چیزی که روانشناسان وجودی و معنا درمان گران و در رأس آنها ویکتور فرانکل زیاد بدان پرداخته اند :
« دلایل بسیاری وجود دارد که انسان باشیم تا میدان جنگ ادعاهای نهاد ، خود و فراخود . زمینه بیشتری وجود دارد که انسان باشیم تا پیاده شطرنج و آلت دست فرایند های شرطی و یا غرایز. از این آدم های عامی می توانیم بیاموزیم که انسان بودن یعنی مواجهه مداوم با موقعیت هایی که هر کدام یک شانس برای انجام یک مبارزه اند و به ما فرصت می دهند تا با روبرو شدن با مبارزات معنای مبارزه خویش را تحقق بخشیم. هر موقعتی دعوتی است به اینکه نخست گوش فرا دهیم و سپس پاسخ دهیم.»
درست است که دیدگاه سیستمی با کار روی سلسله مراتب و ساختار خانواده مشکل را حل و سیستم ( خانواده ) را حفظ می کند و از این طریق با دیدگاهی محافظه کارانه نظام اجتماعی را حفظ می نماید ، ولی گاه مشکل عضو خانواده را که مثلا تهی بودن از معنای زندگی است ، بی پاسخ و بدون توجه باقی می گذارد.
پس در نهایت باید اینگونه نتیجه گیری کنیم که اعتقاد صرف به رویکرد فردی و رد رویکرد های سیستمی و در مقابل تعصب بر رویکرد های سیستمی و رها کردن رویکرد های فردی هر دو از وسعت دیدگاه و توان درمانی ما می کاهند. بهتر آن است که این دو رویکرد در کنار هم و در احترام متقابل محدوده و مرزهای خویش را بشناسند و در مواقع لزوم روانشناسان با تلفیق این دو رویکرد به نتیجه درمانی بهتر و کامل تری بیاندیشند.